امروز : دوشنبه 29 دی 1399
به نــــام آب مطهّر شدم ،خــدا را شــکر
به بوی عـشـق مـعـطـّر شدم ، خدا را شـکر
سِمت گرفتم و مادر شدم ، خدا را شــکر
کـــنـیـز خانه ی حیدر شدم ، خدا را شـــکر
بنای خلقت من خدمتم در این خانه اســت
دلـیـل عـصـمت من خدمتم در این خانه است
به باغ عاطـــفه ها یاسمن طـــراویــدم
پــســر بـــرای شــَه مــؤتــمــن طــراویـــدم
غلام ، بهر حــســین و حـسـن طـــراویدم
بـرای غـیـرت و مـــردی ، ثـمـن طـراویـدم
خوشا به حال دلم حاصلم ابــالــفضل است
خــوشــا به حالم ابوفاضـلم ابالـفـضل است
شَرَر نـــخورده پرم ، مــثل سرورم زهرا
نــخورده ضربه سرم مثـل سرورم زهـــرا
نــگـشـتـه خــم کــمرم مثل سرورم زهرا
شـنــیـده ام پـسـرم مــثــل ســرورم زهــــرا
به روی بازوی خود جای ضربه ها دارد
پس اسـتـخوان شـکـسـتـه سر و صدا دارد
شــنـیـدم از تن عباس من سوا شـد دســت
عمود روی سرش خورد ، تا جدا شد دست
همین که آخر کارش از او فـدا شد دســت
به روی دخـتـرکـان بی هوا رها شد دست
شنیده ام به دو چـشـم پر اشک خـنـدیـدنــد
به اشک چشم حسـیـن و به مـشک خندیدند
نــبـودم و سر عبـاس را بـه نـِــی کـردنــد
عـــذاب دائـــم خود را عوض بـــه رِی کــردنـــد
سر مطــهّر شــاهی به تـشـت مِی کــردند
زدنــد بر اُســرا سـنــگ و راه طـی کردند
و من شنیدم و نــالیدم و نهادم ســـوخـــت
که کاش فاطمه ، جوشن برایشان مـیدوخت
عزیز ، زینبم ، آخر سرت به یغما رفت ؟
شــنـیده ام که زِر و زیـورت به یغما رفت
مــیــان معرکه ها ، معجرت به یغما رفت
لـبــاس بـافـتـه ی مادرت به یـــغـمـا رفـت
به دشت ماریه ، ای کــاش جـایتان بودم
بــگــو کــه مــادر خوبی برایــتــان بـودم؟
حضرت ام البنین (س) - ترکیب بند
غروب ديگري بود و بقيع آشفته تر مي شد
گلوي تشنه اش آتش فشاني شعله ور مي شد
كسي طرح دو دست آب آور مي كشيد آنگاه
به خاك تشنه از هنگامه اي شق القمر مي شد
سپر بر روي دستش يادگاري كربلايي بود
در آن آيينه بي تاب رجزهاي پسر مي شد
غمش با خاطرات غربت زهرا گره مي خورد
پياپي چشم هايش خون فشان ميخ در مي شد
رباعي مي سرود و پاي نخلي تشنه لب مي خواند
به گوش خاكِ عاشق بيت هاي منتخب مي خواند
كشيد آنگاه تصوير ضريح ماه را بر خاك
مجسّم كرد بين گريه، ثارالله را بر خاك
شنيد از خيمه ها تا گريه هايي تشنه پي در پي
پريشان رسم كرد آن غربت جانكاه را بر خاك
سرش را بر عصايش تكيه داد و آن طرف تر ديد
حرم تا علقمه، عكس تمام راه را بر خاك
شنيد از دور، آواز "اخا ادرك" سراسيمه
كشيد آن اضطراب و ضربت ناگاه را بر خاك
عصا از دستش افتاد و دو چشم خون فشانش باز
تماشا كرد طرح ناتمام آه را بر خاك
شكست امّا به آهنگ بلند يا علي برخاست
كه ياد آورد شب هاي غريب چاه را بر خاك
دلش لرزيد امّا با شكوه حيدري حس كرد
احاديث ظهور آخرين خون خواه را بر خاك
هنوز امّا به گوش نخل ها هنگامه اي باقي ست
بقيع ناله اي، زخم مصيبت نامه اي باقي ست
زيارت نامه مي خوانم به آهنگي حزين اينجا
خدايا بقعة الصبرست يا عين اليقين اينجا؟
بقيع اينجاست اي مردم كدامين سمت مي گرديد
خبر هايي ست از عاشق ترين سمت زمين اينجا
غروب و زایران روضه هايش بي صدا خواندند
به آهنگي حجازي شروه هايي آتشين اينجا
كجاي مقتلم بردي كه بر پيراهنم ديدم
وزش هاي گلاب از روضه ي امّ البنين اينجا
همين ديروز بود انگار چاووشي غريب آمد
كسي سر داد از ني نامه بند آخرين اينجا
بشير! اينجا درنگي كن كه آوازي غريب آمد
كسي اين جاده را دلواپس گل هاي سيب آمد
دلت آمد به او داغ پسرها را خبر دادي؟!
به روي نيزه، چرخاچرخ نيزه را خبر دادي
روايت كردي آتش را به باغ ارغوان هايش
در آتش گريه ي خونين جگرها را خبر دادي
به روي شانه ی اندوه جهان را ناگهان حس كرد
چهل منزل مگر شرح سفرها را خبر دادي
نگاهش رفت تا رود كف آلود و سلامي داد
كه از دست علمدارش خبرها را خبر دادي
چهل منزل شهادت نامه را خواندي تو پي در پي
سپس هنگامه ي خوف و خطر ها را خبر دادي...
..........................................................
..........................................................
باز هم نشسته یک گوشه
طبق رسم همیشه اش:تنها
زیر تیغ آفتاب قبرستان
دورتر از هیاهوی دنیا
از صدای گرفته اش پیداست
دیشبش سخت گریه می کرده
یاد آن روزی افتاده است که
زینبش سخت گریه می کرده
یاد حرفهای زینب افتاده
کم کم آب میشود به پای حسین
باز تکرار کرده،میگوید:
"هرچه دارم همه فدای حسین"
یاد حرفهای زینب افتاده
"حسین را تشنگی ش آزرده
وقت میدان از عطش می گفت،
از لبان خشک و ترک خورده:
خواهرم!تشنگی عجب سخت است
احساس میکنم که سنگینم!
آسمان چرا سیاه شده؟!!
هوا را پر ز دود می بینم! "
ام البنین کاش تو هم بودی
آنجا که لحظه هاش پر از غم بود
بین دردهایشان تنها
سایه ی مادری فقط کم بود
من مادری هستم سراپا شور و احساس
من رنگ و بو دارم ز باغ سوسن و یاس
دامان من مهد شقایقهای عشق است
اشک دو چشمم رشک هر صهبای عشق است
من خادمه کوی امیرالمؤمنینم
من مادری دلسوخته ام البنینم
هر چند خاک درگهم مجد و عزیزی
در بیت حیدر آمدم بهر کنیزی
خاک قدوم فاتح بدر و حنینم
گرد سر راه حسین و زینبینم
استاد صبر و اسوه عز و وفایم
چون ریزه خوار بذل دست مجتبایم
در بیت مولا درس ایمان خوانده ام من
عباس را دور حسین گردانده ام من
ابناء من شیران دشت ابتلایند
از دامن من جان نثار کربلایند
عباس و عون و جعفرم مست حسینند
از لحظه میلاد پابست حسیینند
سر بر قدوم مطلع الانوار دارند
خیل ملک بر گرد خود بسیار دارند
رشک همه عشاق جانباز جهانند
بر تار موی یار خود جان می فشانند
عباس من سر خیل عشاق جهان است
بی دست پا بر فرق ماه و کهکشان است
مشک تهی، چشم پر از خون، فرق منشق
با صورت از مرکب فتاده در ره حق
با چشم پر خون فرق تا ابرو دریده
آوای بانوی دو عالم را شنیده
منت پذیر حضرت خیرالنسایم
عباس فرزند رشید با وفایم
بر خاک پایش جان فشانده با دلی شاد
از قید غمهای جهان گردیده آزاد
شاعر: عماد حاجي مرادي
ای عزادارت دل چاک بقیع
روضه خوان روضه ی پاک بقیع
خیزوپیش زینبت تعظیم کن
کربلارا باقدت ترسیم کن
قصه ی پژمردن یاست بخوان
روضه ی دستان عباست بخوان
دست عبدالله مظلومش بگیر
بوسه از رخسارمعصومش بگیر
بازباآل بنی هاشم بگو
تاچه آمدبرسروبرچشم او
قَد ّزینب بازهم خم می شود
روزعاشورا مُجسّم میشود
داغ ها درسینه اش گل می کند
بازغمهاراتحمِّل می کند
آه ای دل خسته شب نزدیک شد
آسمان از آه توتاریک شد
خیز وعبدالله را در بر بگیر
باز راه خانه ی مادر بگیر
شددل من در عزایت چاک چاک
حضرت ام البنین روحی فداک